شلوغی های ذهن من!

بلند بخوان مرا ، نترس از اینکه غلط بخوانی

شلوغی های ذهن من!

بلند بخوان مرا ، نترس از اینکه غلط بخوانی

مردم اغلب بی انصاف ، بی منطق و خودمحورند ولی آنان را ببخش.
اگر مهربان باشی ، تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم میکنند... ولی مهربان باش.
اگر شریف و درستکار باشی ، فریبت میدهند...ولی شریف و درستکار باش.
نیکی های امروزت را فراموش می کنند ولی نیکوکار باش.
بهترین های خودت را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.
و درنهایت می بینی که هرآنچه هست و نیست ، بین تو و خداوند است نه میان تو و مردم...

"حضرت علی (ع)"

آخرین مطالب
نویسندگان

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

روزای خوب :)

-این چند روز همه ش به گشت و گذار و مهمونی دادن و رفتن! گذشت. چقدر خوب که با دخترخاله ها رفتیم زیر بارون

 تندو شکلک درآوردیم و مسخره بازی و خواهرمم ازمون فیلم و عکس گرفت و وقتی خاله م دید اونا رو ، با تعجب

بهمون نگاه میکرد!:)))) گمونم نامید شد بطور کامل ازمون!!

بعدش تولد خواهر بزرگم که دیروز بود و به مناسبت همین اتفاق یه مهمونی دور همی گرفتیم و یه تولد کوچیک

خانومانه!!برگزار کردیم و چقدرر بهمون خوش گذشت و لحظات خوبی رو داشتیم بعد چند وقت همدیگه رو درست

 و حسابی ندیدن...

منی که چند تا خواهر دارم و خودم خواهر کوچیکه م ، خواهرام تو زندگی من نقش خیلیی  پررنگی رو دارن..

ولی اونایی که خودشون بچه ی بزرگ خونواده ن ، بیشتر با مادرشون ارتباط دارن! من خودم به شدت وابسته ی

مامانمم ولی خب ارتباط زیاد و خوبم با خواهرام باعث شده که  خیلی چیزا رو اول به اونا بگم یا فکر خیلی از

 اتفاقات رو... دیروز دقیقا تو تولد خواهرم چقدر خوشحال بودم که راجع به هر موضوعی و هروقتی که بخوام

 میتونم باهاش صحبت کنم... یادم اومد که همین چند مدت قبل چه لطف بزرگی در حق من کرد و منو از افتادن

 تو یه شرایط سخت نجات داد و برای اینکار چقدرر هوامو داشت و چقدر رفتاراش تو اون زمان عاقلانه و سنجیده

 بود و از هیچ کاری دریغ نکرد. یادم اومد که همیشه میشه روش از هر نظر حساب باز کرد و با وجود فاصله ی

 سنی نسبتا زیادی که با هم داریم ، چقدرر میتونم باهاش راحت باشم و ساعت ها باهاش وقت بگذرونم.

چقدر خوبه که هست...


-این چند روز دو تا مهمونی خونه ی ما بود که با وجود همه ی کارایی که زیاد هم بودن چون تعداد مهمونا زیاد

 بود ، اما بازم حس خوبی دارم و خوشحالم که این جمع شدن ها هنوز هست و علی رغم حجم کاری که

انجام میشه ، چون با همکاری همدیگه س و صحبت و شوخی و خنده ، بازم حس خوب به آدم میده. طوریکه

این حس ها رو هیچ وقت تو مهمونی های کوچیک نمیشه احساس کرد. هرچی هم تعداد بیشتر باشه ،

 حس دوست داشتن و محبت و  خستگی ناپذیری ! بیشتر میشه!! بعد از تموم شدنشون هم ادم انگار

خیالش راحت میشه که از پس همه چی خوب براومد و شادی رو تو نگاه همه دید...

 

-حدود یه هفته ای میشه که بالاخره بعد از مااااااه هااا!!! اینجا بازم رنگ و بوی بارون رو میشه احساس کرد

و دید و دوباره بوی خاک بارون زده رو میشه فهمید. مایی که همیشه تو بارون بودیم و عادت داشتیم به

 باریدن گاه و بیگاهش ، چند ماه نباریدنش خیییلی دلمونو تنگ کرد و الاان روزی نیست که نیاد. یادمه

 اولین شبی که شروع شد چقدررر خوشحال شدم و نتونستنم نرم بیرون!!

بعد از مهمونی ها هم چون موقع رفتنشون بارون به شدت زیاد بود ، مهمونا رو با چند تا چتر!! تا دم

دروازه میبردیم!!:)))  و چون تعداد کم نبود ، چندین سری این رفت و امدها ادامه داشت! و کلی

خاطرات باحال و جالبمون تو همون موقع ها شکل گرفت!! البته عکسای هنری زیر بارون هم که

 ماجرایی بود برای خودش!!!

اینم از معجزات همون برکت و نعمت خداست... همین الان هم داره بارون میباره و خدا رو شکر هنوز

خیال قطع شدن نداره... شبیه پاییز شده آب و هوا این چند وقت.!!!


-امشب لیست کارهای حیاتی و مهم این هفته رو نوشتم که حتما باید انجام شه !!! خیلی زیاد بود!!

هرکدوم هم یه مدل بودن و هیچ جوری نمیشه از هیچ کدومشون گذشت! خدایا یعنی میرسم به

 انجام این لیست؟؟؟ اینجور وقتا تازه معنی وقت رو میشه کامل فهمید!

  • یک من...

شعور!

سیستم پیامکی بانک خودش باید اینقدر شعور داشته باشه که بدونه وقتی پول از حساب کم میشه ، سریع پیامش نیاد

باید بدونه طرف اون لحظه افسرده س!! وایسته یه کم از اون حالت خارج شه بعد اس ام اسش بیاد!

و همینطور باید درک و شعور اینو داشته باشه که وقتی واریز میشه همون موقع بیاد و تاخیر جایز نیست اصلا!!

سیستم به این سطح شعور باید برسه که دیگه حداقل!!:)))

  • یک من...

هفته ی آینده

این هفته با تعطیلات ، فک و فامیل هم اومدن و هنوز اومده نیومده یه دور تفریح رفتیم!!! هوا هم عااااالی بود و جای همگی به شدت خالی...

روزای خوبی میشه این چندوقت  دسته حمعی همه با هم! و تو همین مدت هم وارد یه مرحله ی جدید از کارم میشم و یه کم استرس دارم!

یه 10 روزی میشه شروعش کردم ولی از دو روز پیش رسما عملیش رو شروع کردم و از تیوری اومدم بیرون!! و تو این هفته هم

مخصوصا بعد تعطیلات خیلی بیشتر باید براش وقت بذارم! یه هفته ی شلوغ و خوبی رو دارم اینطور که پیداست! ولی جس خوبی بهش دارم.

عیدتون هم مبارک باشه و تعطیلات خوش بگذره!!

میخواستم پست طولانی بنویسما!! ولی بخاطر جابجایی وبلاگ و اینا دیگه  فرصت نشد!! ایشاالله دفعات بعد!!



پ.ن: خب این چندمین باره این چند وقت که من دارم باز شروع میکنم!

اینجا جداااا فوق العاده س!! خیییلی باکلاس و پر از امکانات مختلف!! باکلاس میگم باکلاس می شنوین!:)))

فقط شکلک نداره!! ولی در عوض کلییی امکانات داره ....

یه مشکل دیگه ش هم اینه که بلاگفا اجازه ی ثبت این آدرس رو چه تو پیوندها چه نظرات چه متن نوشته ها نمیده!!

در حالی که من میتونم راحت از وبلاگ های بلاگفا و آدرساشون همه جا استفاده کنم!! باز بگین بلاگفا خوبه!!!

  • یک من...

کلاس خطاطی

یکی از تفریحات من تو این تابستون اینه که با دوستم کلاس خطاطی رو شروع کردیم. دو جلسه از کلاس میگذره و من بیی نهایت خوشحالم که

شروعش کردم چون هم دارم گاری میکنم که همیشه دوست داشتم تو اولین فرصت بطور جدی برم دنبالش هم اینکه فضای کلاس و جوش رو

خییییلی دوست دارم و گذر 2 ساعت و گاها بیشتر رو اصلا احساس نمی کنم!!  و هم اینکه با دوستم علاوه بر کلاس ، دیداری هم

هست و کلا خیییلی خوش میگذره!!

اکثرهم کلاسی هامون هم سن و سال خودمون یا بزرگترن و تو همین دو جلسه کلی با هم دوست شدیم استادمون فوق العاده اهل هنر و

دوست داشتنی و خوش برخورد و شوخ طبعه!!  از نظر آموزش هم که واقعا عالین ... خیلی خوشحالم که سر کلاسشون هستم

امروز یه سری از نوشته های خودشون رو آورده بودن  و ما فقط محو نوشته ها شده بودیم! معلوم بود برای هرکدومشون زمان خیلی زیادی

گذاشته شده که هم نوشته و هم کاغذ و طرحی که بهش داده بودن ، اینقدر عالی بشه...تازه گفتن هر شعر یا بیتی که دوست دارین به من

بگین  براتون می نویسم هرتعدادی هم باشه مهم نیست.!! اخه استاد اینقدررر فوق العاده میشه؟؟؟؟

منم این هفته باید بگردم یه چند تا بیت انتخاب کنم از بین نوشته هایی که تو دفترم نوشتم  و ببرم

هفته ی بعد که برام بنویسن!



  • یک من...