شلوغی های ذهن من!

بلند بخوان مرا ، نترس از اینکه غلط بخوانی

شلوغی های ذهن من!

بلند بخوان مرا ، نترس از اینکه غلط بخوانی

مردم اغلب بی انصاف ، بی منطق و خودمحورند ولی آنان را ببخش.
اگر مهربان باشی ، تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم میکنند... ولی مهربان باش.
اگر شریف و درستکار باشی ، فریبت میدهند...ولی شریف و درستکار باش.
نیکی های امروزت را فراموش می کنند ولی نیکوکار باش.
بهترین های خودت را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.
و درنهایت می بینی که هرآنچه هست و نیست ، بین تو و خداوند است نه میان تو و مردم...

"حضرت علی (ع)"

آخرین مطالب
نویسندگان

این روزها

-این مدت تو یادگیری راه ها و مسیرها و جاهای دیدنی تا حد زیادی پیشرفت کردم و فکر میکنم 

جمعه بود که برای یه کاری رفتم بیرون و اون تابلوی "جهارباغ بالا" ی روی چهارراه تو چشمم بود

شدیییید بعد همون موقع یهویی تصمیم گرفتم برم .خودمم تنها بودم. یه 10 دقیقه ای رفتم و بعد

از یکی پرسیدم و دیدم خیلی هم دور نیست! تصمیم داشتم اگه دور باشه برگردم اما خب چون

از اونجا به بعد یه 10-15 دقیقه ای راه بود دیگه رفتم همونطوری پیاده. و یهویی رسیدم بهش! 

همونجوری راه میرفتم توش و واسه خودم میچرخیدم و عکس میگرفتم و نگاه میکردم! احساس

میکردم اینجا با روحیات من سازگاره و یه کم از فکر دوری و خوابگاه و اینا ، دورم میکنه. بعدش 

یه آب انار تووپ خوردم و تشنگی اینهمه راهم برطرف شد و سرخوش شدم!!:)))


- از خوابگاه بخوام بگم خیلی دوسش ندارم راستش! مهم ترین دلیلش هم اینه که هم اتاقی هام

به من نمیخورن! یعنی آدمای به شددت آروم و سرشون به کار خودشونن! و بجز آشنایی و شناخت

کلی و یه سری صحبت های عادی و متفرقه ، حرف دیگه ای با هم نداریم! نه اونا خییلی راحتن

نه من!:// با بچه های یه سری اتاق ها و واحدهای دیگه کم کم دارم جور میشم اما همین که

کلاسا شروع شد همه شروع کردن به درس خوندن!:0__0 کلا نهایتا میان شام میخورن و فوقش

چند دقیقه ای هم صحبت میکنن بعد و قبلش همه ش میشه کلاس و درس! 


از دانشگاه هم بگم که هنوز اکثریت تو همون جو دبیرستانن!! سر کلاس یه درس عمومی مثل 

ادبیات اووووونقدر سوال میپرسن که حد نداره.هی میپرسن هی آرایه میگن هی استاد میگه این

همه دقیق به کار شما نمیاد اصلا ، ولی کی گوش میده؟؟:/ 


-من کلا از تصورم از داشگاه چیز دیگه ای بود و تو همین مدت کم احساس پوچی میکنم کاملا! اصلا

با تصوراتی که من داشتم یه دنیاااا فرق میکنه! از همین چند روز تصمیم گرفتم که دیگه واقعا برای

کارها و فعالیت های مختلف برنامه ریزی کنم که بیکار نباشم کلا که این احساسات بخواد بیاد 

سراغم و اونجوری راحت تر میپذیرم این تغییراتو.


چند روز پیش داشتیم با بچه ها در مورد اینکه کی میرن خونه صحبت می کردیم که در کمال نعجب

دیدم بجز چند نفری که راهشون خییلی نزدیکه در حد 2-3 ساعت ، بقیه حالا حالاها قصد رفتن 

ندارن کلا!! حتی تو تعطیلات!! با اینکه بعضی ها راهشون از من خییلی نزدیک تر بود اما میگفتن

نمیشه رفت و وقت نیست و کلاس هست و...:/ به من گفتن ت تاسوعا و عاشورا میری خونه؟

من گفتم اگه تا قبل از اون موقع نرم خیییلی کار کردم که موندم!! :))) واقعا نمی فهمم فازشون

چیه؟؟ از همین اول نمیرن بعدش فکر کنم سال به سال برن خونه دیگه! :/ 

و امااااااااااا مهم ترین اتفاقی که این مدت برام افتاد این بود که با ستایش عزیز یکی از دوستای 

مجازی و وبلاگی که از قبل میشناختم دیدار داشتم! بعد چند بار اون دنبال من بگرده و من بگردم 

دنبالش ، بالاخره یه روز تو غرفه شون بود و همون موقع که اس داد بهم ،منم  همون دور و برا بودم!

دیدمش ولی نمی خواستم مستقیم برم پیشش! رفتم از پشت بقیه ی غرفه ها یهو جلوش ظاهر 

شدم!:))) و اصلا نمی تونستم خودمو معرفی کنم فط میتونستم لبخند بزنم و بخندم!! که دیگه خودش

متوجه شد من غیرعادیم!:))) خلاصه اون روز یه یکی دو ساعتی باهم بودیم و از همه چی و همه جا 

صحبت کردیم و اتفاقاتی که اونجا افتاد ، خیلی جالب بود و به من که خییلی خوش گذشت. 

یه بار دیگه هم امروز با هم بیرون بودیم برای درست کردن اینستای من! و درکمال تعجب ، فقط 

ستایش اینستای خودش رو برام فرستاد و خیلی شیک و مجلسی خوب شد اینستا!!! :))) 

و با وضعیتی که اون  مغازه داشت و اتفاقاتش ، کلیی ضایع شدیم ما!! که البته اون موقع هیچ کدوم

اصلاااا به روی خودمون نیاوردیم!! و با اعتماد به نفس تماام اومدیم بیرون!!:)))

از وقتی که ستایش رو دیدم و ارتباطم هم خب به نسبت باهاش بیشتر شده ، خییلی احساس بهتری 

دارم و خیلیی  اینجا برام قابل تحمل تر شده که بییی نهایت ازش ممنووونم:*

این پست نصفش چند روز پیش نوشته شده نصفش هم امروز!!  اتفاقات و دغدغه های زیادی بود 

که میخواستم بگم ، اما الان حافظه یاری نمیکنه!

  • ۹۴/۰۷/۰۹
  • یک من...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی