شلوغی های ذهن من!

بلند بخوان مرا ، نترس از اینکه غلط بخوانی

شلوغی های ذهن من!

بلند بخوان مرا ، نترس از اینکه غلط بخوانی

مردم اغلب بی انصاف ، بی منطق و خودمحورند ولی آنان را ببخش.
اگر مهربان باشی ، تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم میکنند... ولی مهربان باش.
اگر شریف و درستکار باشی ، فریبت میدهند...ولی شریف و درستکار باش.
نیکی های امروزت را فراموش می کنند ولی نیکوکار باش.
بهترین های خودت را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.
و درنهایت می بینی که هرآنچه هست و نیست ، بین تو و خداوند است نه میان تو و مردم...

"حضرت علی (ع)"

آخرین مطالب
نویسندگان

دیروز ساعت 7و نیم بود که بیدار شدم و تا صبحونه بخورم و وسایلمو آماده کنم و برم پیش دوستم , ساعت 9

شد و خدا رو شکر به موقع رسیدم. تا ساعت 11بی وقفه مشغول صحبت ها و مشاوره ها شدیم و نهایت

استراحتمون میوه خوردن بود!!! تازه از قبل قرارمون سه ساعته بود اما همین دو ساعت روبه زور دووم اوردیم!!:))

دستمم شکست از بس نوشتم!! بعدش هم تا بخوایم خورده کاری ها رو انجام بدیم ومن برسم خونه ساعت

12 و نیم بود.

بعد از ناهار اصلا متوجه نشدم کی خوابم برد تا اینکه با صدای خواهرم که تازه اومده بود خونه و شروع کرد به همه

چیز و همه کس گیر دادن , بیدار شدم!! وهمه ی تمیزکاری ها و جارو کشیدن ها رو من انجام دادم.خواهرمم رفت

 بیرون و کار داشت و برای مهمونی شب هم من مجبور شدم فقط به مامان کمک کنم و مامان هم رحم نکرد  بهم

خداییش!! هرکاااری که یادش بود بهم گفت و کم مونده بود منو بفرسته خونه ی همسایه ها برای کار!!!:))))

 شب شد و مهمونا اومدن , تازه خواهر گرام تشریف فرما شدن!که همون موقع من در حال شستن میوه هایی بودم

 که بابا تازه از درخت هامون چیده بود!! بعدش خوهرم اومد بهم گفت امروز خیلی کار کردی , پذیرایی از مهمونا با

منه دیگه! و فقط ظرف های شام رو شست!! و کلا بقیه ی چیزاش با من بود!!

البته منم همیشه اینقدر کوزت نیستما ولی خب دیگه تو مهمونی ها کلا پذیرایی های مختلف با منه و چیدن و

 ایناش , دیگه تخصصم شده الان:)))

بعد از شام هم به خاطره گفتن و خندیدن دسته جمعی گذشت و عااالی بود واقعا خاطره های قدیمی:)))

امروز هم مهمونی خودم به خوبی و خوشی و پرررر از اتفاقات خوووب گذشت و من از اینکه یهو ایینقددددر

همه چی عالی شد ، فقط میتونستم خدا رو شکر کنم بابت همه چیییی:)  همیشه همراه هر سختی ای ،

آسونی هم هسسسستتتت مطمئناااااا... خداایااااااااا یه دنیااااااا شکرررررررر:)

پ.ن: داداش من کلا علاقه ی شدیدی به اذیت کردن ما داره و کم پیش میاد که تعریف کنه از 

چیزای مختلف!! البته تعریف میکنه ها ولی بعدش محض شوخی و اینا کلا ضد حال میزنه!امروز

بهم گفت تو اشپزیت خوبه ها ولی دکتری تخصصیت , تو کوکو و شامی و ایناست!:)))) 

  • ۹۴/۰۶/۱۳
  • یک من...

نظرات (۵)

به به چه دختر زرنگی!افرین:-*
پاسخ:
به به از این طرفاااا؟؟؟ مرسییییی:-*
ما هر وقت مهمون داریم وظیفه گردگیری و درست کردن سالات با منه
همین؛)
امیدوارم همیشه خوش باشی عزیزم؛*
پاسخ:
وظایف مختلفه ولی هست به هر خال;)
مرسیییییی عزیزم:-*
آخی حسابی خسته شدی که
ایشالله همیشه به خوشی عزیزم :*
پاسخ:

  دیگه دیگه! ولی اون دور همی خستگی رو از بین میبره:)

مرسییییی ایشاالله که همه خوب و خوش باشن:*

  • اقای مجهول مجهولی
  • سلام میشه
    افرین تا میتونین اینجا خونه باباتون کار کنین ک خونه شوهرتون اماده باشین خخخخخخ
    پاسخ:

    سلام

    نه اتفاقا ما کارامونو اینجا میکنیم خود شوهر مذکور!! بعدا این کارا رو انجام بده دیگه!!

    عدالت باید برقرار شه!!:)))))

    فراموش کردنا شاید به خاطر همین شلوغی هاست
    پس از همون اتفاقات خوب نهایت استفاده رو ببر تا اونا پررنگ شن :)
    پاسخ:
    اره شاید دلیل اصلیش همین باشه..
    مرسییییی ساحل گل:-* چششمم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی