سلاااااااااام
من دوشنبه ظهر از مسافرت اومدم ولی به دلیل درگیری های این چند روز نتونستم بیام اینجا و بابت دیر
تایید کردن نظرات واقعا :)
تو مسیر رفت که با اتوبوس بودم ، تونستم یه کتابی که نصفه کاره مونده بود رو تموم کنم و بقیه ی زمان
هم بیشتر به نگاه به بیرون!! و ارتباطات با بقیه گذشت و با چند نفر آشنا شدم:)
فقط دو تا مشکل داشتم.یکیش اینکه تو اتوبوس یا حتی باماشین شخصی کلا نمیتونم بخوابم در طول مسیر!
و از این 8ساعتی که تو راه بودم ، هیچی شو نتونستم بخوابم و نهایتش چشمامو میبستم چند دقیقه ولی
کاملا حواسم به همه ی صداها و اطرافم بود!!!
یه مشکل دیگه هم اینکه بوی سیگار راننده ها و همراهاشون به شدددددت اذیتم میکرد و تا میومدن رد شن ،
مجبور بودم تا چند دقیقه بعدش هم بینی مو با دستمال بگیرم!! حتی موقع ناهار هم یکی شون از دور و برم
رد شد ، دیگه نتونستم بقیه ی ساندویچمو بخورم!!:(((
با یه دختر کوچولو که رو به روم بود ، دوست شدم و البته با مامانش! و کلییی باهم صحبت کردیم و خندیدیم
یه پسر بچه ی فوق العاده گوگولی هم بود تو اتوبوسمون که رفت با راننده دوست شد و هم صحبتش شده
بود:))) میگفت میخوام دندونپزشک بشم بعد دندون های شما رو برای اینکه یه بار ما رو سوار اتوبوستون
کردین و بردین مسافرت ، رایگان درست میکنم:)))) مامانش میگفت کلا تو مدرسه و همه جا از بس شیرین
زبونی میکنه ، هممه دوسش دارن..فوق العاده باحال و سر وزبون دار بود:)))) تقریبا با این زبون و حرفاش
مخ همه رو زد اونجا:))))))
سفر هم با کلیییی گشت و گذار و دیدار و مهمونی گذشت و عاااااالیییییی بود کلا... تجربه ی خیییلی
خوبی هم برای من بود تو زمینه های مختلف... کلااا خیییلی خوش گذشت بهم:)
این چند روز هم یه کم کارها زیاد شده و همه ی فامیل هم اومدن و مهمونی و رفت و آمد و ایناست .
پ.ن: خییییییییلی خوشحالم که خیییلی ها رو دارم از نزدیک می بینم و بی نهایت بهم انرژی دادن واقعا
واااقعا احساس میکنم خییلی بهتر شد اوضاعم ..
پ.ن: درست تو لحظاتی که داشتم پشیمون میشدم و کم آورده بودم با دوتا اتفاق خوب خدا حالمو خوب
کرد و منو تو اون راه نگه داشت..خدایا مرسیی:)
- ۹۴/۰۶/۱۲